ظریف بینی دهم: فاصله انتخابات تا 9 دیماه سال 88 از زبان یک دانش آموز 14 ساله!
چون در یک خانواده متوسط و شهری بزرگ شده بودم عمیقا با مشکلات مختلف اجتماعی و معیشتی برخی روستاییان آشنا نبودم و وقتی دوستان روستایی من در مدرسه می گفتند "خدا بیامرزد پدر احمدی نژاد را" من خنده ام می گرفت! من آن زمان دانش آموزی چهارده ساله بودم که در یک مدرسه راهنمایی نمونه دولتی در استان بوشهر تحصیل می کرد. پیش از انتخابات 88 با وجود این که سن رای دادن نداشتم اما به شدت مجذوب سیاست و رسانه های خبری شده بودم. چندی پیش از انتخابات دائم اخبار سایت ها و شبکه های ملی داخلی و خارجی را دنبال می کردم طوری که در آن واحد از آخرین محتوای منتشر شده از فلان کاندیدا کاملا مطلع بودم. با وجود سن کم بین دیگر اعضای خانواده، در شب نشینی های فامیلی، من نسبت به بزرگان جمع بیشتر از انتخابات پیش رو و دیدگاه های نامزدها آگاهی داشتم و سخن می گفتم!
پس از مشخص شدن نامزدهای انتخابات دیگر امتحانات نوبت پایانی مدارس نیز فرا رسیده بود و من یک چشمم بر کتاب و دفتر بود و چشم دیگرم بر صفحه مانیتور و منتظر انتشار اخبار جدید! مستندهای تلویزیونی نامزدها را ضبط می کردم تا اگر نمی توانستم در همان لحظه مشاهده کنم در فرصتی مناسب دقیق تر آن ها را ببینم. ساعت غذا خوردن و استراحت کردن با ساعت مناظره ها تنظیم کرده بودم طوری که اگر آن برنامه ریزی را برای کنکور داشتم اکنون دانشجوی دانشگاه شریف می شدم!
وقتی یک دانش آموز رییس جمهور را نقد می کند
پیش از گرم شدن تنور انتخابات هنوز تفاوت اصلاح طلب و اصولگرا را نمی دانستم اما پس از بررسی دائم اخبار و شبکه های خبری دریافتم که اصلاح طلبی جذاب به نظر می رسد! اخبارشان متنوع بود، کارناوال تبلیغاتی داشتند، شعارهای نامزدهای اصلاحات جدید و منصفانه به نظر می رسید و از همه مهم تر ابراز می کردند که قصد تغییر شرایط را دارند. سعی می کردم ادای اصلاح طلبان را در بیاورم؛ دائم از همه چیز ایراد می گرفتم، رییس جمهور را نقد می کردم، پای تورم را به پیش می کشیدم، از چگونگی روابط دیپلماتیک غرب با ایران را سخن به میان می آوردم و در مناظره های دانش آموزی که با دوستانم داشتم همیشه ادعا می کردم که ایران کشوری منزوی شده است و کسی برای ایرانی ها تره خرد نمی کند!
حتی در برهه مناظرات از دست احمدی نژاد ناراحت شدم! زیرا وی عکس همسر موسوی را در دست گرفت و گفت این زن با زد و بند مدرک دانشگاهی خود را اخذ نموده است و ... . حقیقت این بود که پس از اتمام زمان تبلیغات چون تقریبا همه برنامه های انتخاباتی را دنبال کرده بودم، به این نتیجه رسیدم که موسوی و کروبی برنامه مشخصی برای ریاست جمهوری ندارند و هنگام پاسخ به خبرنگاران و کارشناسان درمورد موضوعات مختلف مانند کاهش تورم، افزایش تعداد شغل، قیمت مسکن و کشاورزی بیشتر به بیان خاطرات خود می پرداختند و طفره می رفتند، اما باز هم به طور عجیبی از موسوی دفاع می کردم.
همسر رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام من را فریب داد!
دیگر امتحانات نوبت دوم تمام شده بود و باید برای آزمون ورودی مدارس خاص -دبیرستان های تیزهوشان، نمونه و دبیرستان دانشگاه- آماده می شدم. دائم درگیر آزمون های خودسنجی و تست زنی بودم و همزمان اخبار را آنلاین بررسی می کردم. شرایطی پیش آمده بود که انتخاباتی که حتی حق رای دادن نیز در آن نداشتم از امتحانات مدرسه ام برایم مهم تر شده بود! اما بحث های سیاسی، حزبی و جدل های بین اصول گرایان و اصلاح طلبان آن قدر برایم جذاب بود که درس ها کامل کنار گذاشته بودم.
روز انتخابات فرا رسید و من پیش از آن در سایت های خبری اصلاح طلب دیده بودم که نظرسنجی ها و پیشبینی های مختلفی مبنی بر پیروزی میرحسین موسوی منتشر کرده اند. تعجب کرده بودم زیرا هنوز چند ساعت از پایان رای گیری نگذشته بود اما موسوی پای تریبون آمد و گفت که من برنده شدم! ظهر رای گیری کلیپی کوتاه از همسر رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام منتشر شد که گفت: "اگر موسوی رای نیاورد مطمئن باشید تقلب شده و بریزید تو خیابونا..." با همان ذهن چهارده ساله خودم فکر کردم چگونه می شود همسر شخصیتی که از همراهان همیشه امام راحل بود چنین حرفی را بدون پشتوانه بگوید؟!(البته بعد ها دریافتم که پشتوانه او نیز دیدگاهی خلاف رهبری دارد...) همه چیز دست در دست هم می داد که تقلب شدن در انتخابات به من دانش آموز القا شود آن هم زمانی که هنوز هیچ چیز معلوم نبود.
غرور نوجوانی ام نمی گذاشت تقلب در انتخابات را رد کنم/ یادداشت های خنده دار دوم خردادی ها
پس از پایان رای گیری و صحبت های موسوی در آن نشست خبری، اعتمادم به رسانه های چپ و خارجی کمتر شده بود و سعی می کردم اخبار هر دو جناح را دنبال کنم. البته اولویت را با رسانه های داخلی قرار داده بودم و هر چند بیشتر تحلیل های دو گروه را می خواندم بیشتر گیج می شدم! حس می کردم که دورویی و دروغ در این اخبار زیاد شده است و حتی برخی صحبت هایی که خودم به صورت تصویری تماشا کرده بودم با محتوای متنی که در سایت ها نقل می شد سازگار نبود.
نتایج اعلام شد و محمود احمدی نژاد برای دوره دوم در سمت ریاست جمهوری ماند. در چند هفته در شوک قرار داشتم زیرا هجمه گسترده ای مشاهده می کردم که علیه دولت و نظام به جریان افتاده است که در ماه های گذشته بی سابقه بود. کم کم داشت باورم می شد که تقلب شده است اما غرور نوجوانی ام(!) اجازه نمی داد که بپذیرم بخشی از جمعیتی که پیش از انتخابات در کارناوال ها بودند و پس از آن به خیابان ریختند هم سن من بودند. قبول نمی کردم که چند برابر جمعیتی که در خیابان ها بودند در خانه های خود نشسته اند و رای آنان مشخص نیست که به کدام نامزد به صندوق ریخته شده باشد.
دیگر یادداشت های دوم خردادی ها برایم خنده دار شده بود، از کوچک ترین روزنه ای می خواستند ضربه بزنند، اخلاق مداری نمی دیدم، هر چه مسئولان وقت خطاب به آنان می گفتند "اگر سند و دلیلی دارید بیاورید" پاسخ قانع کننده ای نمی شنیدم و مهم تر از همه، اغلب به جای دعوت کشور و ملت به آرامش، دعوت به تظاهرات و تحصن به چشمم می خورد. ماه از ماه می گذشت و وجدانم می گفت چرا وقت خود را بیهوده گذراندی، تو را چه به سیاست و انتخابات، یکی می آید و می رود چه چیزی به تو می رسد؟
بالاخره توانستم تشخیص دهم که حق با چه گروهی است
خوش بختانه توانستم وارد یکی از دبیرستان های استعدادهای درخشان استان بوشهر شوم و حداقل از این بابت خیالم راحت شد که به هدف اصلی ام در مقوله تحصیل آن دوران رسیدم. مدتی از فضای دانش آموزی دور شده بودم و فکر می کردم با این حرف ها و اعمالی که دو نامزد انجام دادند دیگر بین دانش آموزان کسی آنان را حمایت نمی کند اما... اما دیدم هنوز هم برخی هستند که بی پروا به مثابه یک دیپلمات یا سیاست مدار با قمپز روشن فکری خاص نوجوانی، دم از تقلب در انتخابات می زنند! بگذریم که مسئولان مدرسه سعی می کردند به ما بفهمانند که تقلبی در کار نبوده و آنان –نامزدهای معترض- دارند سر و صدای بیخود راه می اندازند اما شرایط می توانست بهتر مدیریت شود.
دیگر ذهنم بازتر شده بود و به گمان خودم هر عقل روشنی می توانست درک کند که حق با کسانی است که مردم را در روز عاشورای حسینی به خیابان کشاندند تا کف و سوت بزنند و به رقص بپردازند یا افرادی که ملتمسانه می گفتند بیایید با سند و دلیل مسائل را فیصله ببخشیم.
چند ماهی از آن ماجرا می گذشت و دیگر اعمال وقیحانه دو خود فروخته و خودباخته، فتنه نام گرفته بود. عنوان که شاید جدید بود اما بعد ها فهمیدم سال 78 نیز فتنه ای به مانند سال 88 آن وجود داشته است. بیانیه پشت بیانیه، خبر پشت خبر، یادداشت پشت یادداشت، دیگر داشت حالم از سیاست و سیاسیون به هم می خورد. می خواندم که فلان شخص که قبلا وزیر بوده است موضع موافق فتنه گرفته است، می دیدم که فلان معاون اول سابق از موسوی دفاع می کند و رییس جمهور اسبق به ماجرای تقلب دامن می زند.
انتخابات و مسائل پس از آن من را واکسینه کرد!
دیگر بزرگ تر شده بودم و هر چیزی را قبول نمی کردم، هر حرف و صحبتی را هر چند از سوی شخص مهمی عنوان می شد اما باور نمی کردم، زیرا در ماه های قبل و بعد از انتخابات واکسینه شده بودم! البته آن زمان حسرت می خوردم که چرا چندین ماه حداقل در وجود خودم از افرادی حمایت می کردم که چنین ذات پست و پلیدی داشته اند، اما وقتی 9 دی رسید به این باور رسیدم که بصیرت سیاسی من در زمان 14 سالگی از آشوب گران و حرمت شکنان بیشتر بود، زیرا به ظلمی که سران فتنه به جامعه روا نمودند اعتقاد پیدا کرده بودم. به راستی رهبرم چقدر شکوهمندانه در پاسخ به خارج نشین ها و عواملشان در کشور فرمود:
«به اصطلاح خواستند این حرکت مردمى را خراب کنند؛ گفتند راهپیمائى حکومتى! بى عقل ها نفهمیدند که با این حرف دارند حکومت را تعریف می کنند؛ این چه حکومتى است که در ظرف دو روز - روز عاشورا (یکشنبه) آن خباثت ها را راه انداختند، روز چهارشنبه این حرکت عظیم راه افتاد – می تواند یک چنین بسیج عظیم ملى را در سرتاسر کشور بکند؟ ...
قوىترین حکومت هاى دنیا و ثروتمندترینشان - که ولخرجىهاى زیادى هم براى جاسوس پرورى و خرابکارى و تروریست پرورى دارند - اگر همه ى تلاششان را هم بکنند، نمی توانند ظرف دو روز، صد هزار نفر آدم را بیاورند توى خیابان هاى شهرشان یا کشورشان.
چند ده میلیون انسان در سرتاسر کشور بیایند! اگر به دستور حکومت آمده باشند، این خیلى حکومت مقتدرى است؛ پس خیلى حکومت قوىاى است که اینجور امکان بسیج را دارد...»
پس از این اتفاقات اگر به زور هم می خواستم به خود بفهمانم که آن دانش آموز 14 ساله زمانی که هنوز در مدرسه راهنمایی محصّل بود درست فکر می کرد، نمی توانستم. اسناد و دلایل یکی پس از دیگری از ظلمی که سران فتنه در حق نه تنها نظام و دولت بلکه در حق مردم نمودند افشا می شد. دیگر هر خبری از سایت ها می خواندم یا برنامه ای تحلیلی از شبکه های بیگانه مشاهده می کردم بیشتر مرا مجاب می کرد که سران فتنه با علم قبلی به این اقدامات دست زدند.
در ماجرای فتنه 88 یک بار احساس خوشحالی کردم/ به رهبرم افتخار می کنم
9 دی حماسه ای ملی بود که دانستم مردم دیگری نیز حتی در سنین 20 یا 30 سالگی بوده اند که فریب ظواهر زیبای شعار آزادی سران فتنه را خورده بودند، در مصاحبه های تلویزیونی راهپیمایی 9 دی مشاهده کردم که چگونه برخی که اذعان می کردند سال 88 به این فتنه گر رای داده اند، هم اکنون پشیمان شده اند... گاهی اوقات خوشحال می شدم که در آن زمان سن رای نداشتم چرا که باید تا سال های بعد تاوان رای نسنجیده خودم را در پیشگاه وجدان درونی ام پس می دادم.
تدبیر بینظیر ولی امر مسلمین جهان و همچنین حضور به موقع و انقلابی مردم در روز 9 دی سال 88 فتنهگران را به زبالهدان تاریخ فرستاد و حماسهای ساخت که تا ابد در یاد و خاطره همه آشوبگران و فتنهگران خواهد بود. مردم نشان دادند که 9 دی برای آنان کم ارزش تر از 22 بهمن نیست و با حضور میلیونی خود پاسخ دندان شکنی به کسانی دادند که مانند عروسک مسیر حرکتشان وابسته به عروسک گردانان خارج نشین است.
آگاه از آن. به همین دلیل است که این قطعه نوشتاری بی نظیر است.
با تشکر!